به گزارش راهبرد معاصر؛ هرچند گروههای کوچک و بزرگ از دیگر اقوام هم حاضر بودند، امّا پروژه اصلی داشت توسط فرانسه، انگلیس، روسیه و آمریکا رقم میخورد. رنگولعاب کار، صلح و جامعه بینالمللی بود، امّا باطن و واقعیت کار همان عبارتی بود که در ابتدای متن ذکر شد و در کنفرانس صلح پاریس در سال ۱۹۱۹ هم صراحتاً از سوی مقامات اعلام شد: «ما یک حکومتیم!» و «ما» در این عبارت، یعنی بلوک قدرت غربی!
قدرت و امنیت با استقلال از بیگانه و اتکابهخود حاصل میشود
در جبهه اروپا، آلمان شکست خورده بود. این طرف در غرب آسیا هم حکومت امپراتوری عثمانی بهعنوان پهناورترین خاک مسلمان فروریخته بود. هرچند انگلیس و فرانسه پیش از این در قالب توافق «سایکس پیکو» تصمیم اصلی خودشان را گرفته بودند و حالا در پاریس نشسته بودند تا وسعتی که امروز به تنهایی کشورهای عراق، مصر، عربستان، سوریه، لبنان، فلسطین، ترکیه و کشورهای حوزه خلیج فارس و شمال آفریقا را دربرمیگیرد، بین خود تقسیم کنند؛ بازگشت استعمار قرن هیجدهم و نوزدهم به نام صلح!
مرزهای سیاسی امروز در غرب و جنوب غرب آسیا را عمدتاً کارمندان انگلیسی، فرانسوی و آمریکایی طراحی کردند، بدون آنکه نظر ساکنان و زنان و مردان این منطقه برایشان مهم باشد. سر برآوردن حکومتهایی که هر یک سرسپرده یکی از بلوکهای قدرت بودند، نتیجه این ساختار بود. کشف نفت در کنار پایان جنگ جهانی دوم و جنگ سرد بین دو بلوک شرق و غرب اهمیت این منطقه سوقالجیشی را در جهان مضاعف کرد. صلاح مردم و جوامع منطقه مهم نبود، حکومتها یا باید در اردوگاه شرق خیمه میزدند یا در اردوگاه غرب.
ایرانِ تا پیش از انقلاب اسلامی هم از این قاعده مستثنی نبود. تاریخ این سرزمین هنوز از یاد نبرده که نظام مشروطه اواخر قاجار با فریب انگلیسی در ایستگاه دیکتاتور رضاخانی متوقف شد؛ پادشاهی که زور سرنیزهاش تنها به پهلوی مردم خود کارگر بود، امّا آنگاه که مصالح متفقین در جنگ جهانی دوم ایجاب کرد ایران را اشغال کنند، چند ساعته فروریخت و حتی توانایی دفاع از خود را هم پیدا نکرد. شاهنشاه قدر قدرت، به زور بیگانه به هزاران کیلومتر آنسوتر تبعید شد و به تصمیم همان بیگانهها، قدرت به پسرش واگذار شد. کودتای آمریکایی-انگلیسی ۲۸ مرداد، بخش دیگری از مداخلات امنیتی و نظامی در تاریخ این سرزمین بود که قرار بود چرخ منفعت دیگران را بچرخاند.
این وضعیت محدود به ایران نبود. این سرنوشت محتوم همه آنهایی بود که اعتماد به قول و زور بیگانه را محور تولید قدرت خود میدانستند و مردم خود را به حاشیه میراندند. افغانستان دهههاست در آتش جنگ و درگیریهایی میسوزد که هیچ نفعی برای مردمش ندارد. چه آن زمان که ارتش سرخ بلوک شرق به آن لشکرکشی کرد، چه زمانی که بعد از آن در آتش درگیریهای نیابتی غرب و شرق سوخت، چه زمانی که زیر تاخت و تاز آمریکا قرار گرفت و چه امروز که بعد از ۲۰ سال اشغال، آمریکاییها حکومت را رها کردند در دست طالبان و از افغانستان بیرون رفتند!
سوی دیگر در غرب ایران، عراق هم سرنوشت مشابهی دارد. نظام پادشاهی که بعد از جنگ جهانی اوّل سرسپرده انگلیس بود، در نهایت پس از کودتا و رفتوآمدهای سیاسی، قدرت را به صدام حسین واگذار کرد تا این بار برای مقابله با انقلاب اسلامی و جریان قدرتی که برآمده از نظام اسلامی و مردمی بود و منافع استعمارگران در تصمیمگیریهایش وزنی نداشت، با تحریک بلوکهای فرامنطقهای به انقلاب اسلامی یورش ببرد. صدام در این یورش تنها نبود. از شرق و غرب تا سران مرتجع منطقه هر آنچه در چنته داشتند در حمایت از صدام خرج کردند؛ امّا نتیجه چیز دیگری بود. قدرت مردمیِ برآمده از ظرفیت بومی انقلاب اسلامی توانست در برابر ماشین جنگی چند ملیتی صدام بایستد و آن را به عقب براند؛ تجربهای که چند سال بعد در سال ۲۰۰۰ و آزادسازی اراضی لبنان و جنگ ۳۳ روزه صهیونیستها علیه مقاومت لبنان هم تکرار شد؛ ارتش عبری که زمانی تا دروازههای بیروت پیش میآمد، این مرتبه در برابر ظرفیت مردمی منطقه به نام مقاومت حزبالله کاری از پیش نبرد.
صدام که شکستهخورده از جنگ علیه ایران بیرون آمد، با توهم ناشی از حمایتهای چند صد میلیارد دلاری غرب و شرق به جان همسایه جنوبی خود افتاد. سرکنگبینِ فرامنطقهای صدام برای مهار انقلاب اسلامی، صفرایی فزوده بود که این بار آتش آن به دامن همسایگان عرب و متحدان غربیاش افتاد. کویت چند ساعته فروریخت؛ درست شبیه وقتی که آمریکا به بغداد حمله کرد و نظام پوشالی صدام فروریخت؛ درست شبیه یورش طالبان و فروریختن دولتِ غربگرا که به ارتش آمریکا اعتماد کرده بود. قاعده همه جا شبیه هم است.
عراق هنوز از تبعات حمله آمریکا کمر راست نکرده بود که سرطان بعدی با حمایت غرب به جان منطقه افتاد. ماشین جنگی داعش و تکفیریهای سلفی به دروازههای بغداد و دمشق رسیده بود که دوباره قدرت مردمیِ الگوگرفته از انقلاب اسلامی بهکار آمد. فتوای مرجعیت شیعه عراق در کنار فرماندهان مقاومت از عراق، ایران و لبنان که به نیروی مردم خویش اطمینان داشتند، سر این افعی را به سنگ کوبید تا امروز نامی از حکومت داعش نباشد. بعد از تجربه براندازی نظام طاغوت در ایران، جنگ تحمیلی، آزادسازی اراضی جنوب لبنان و جنگ ۳۳ روزه، این پنجمین تجربه موفق اتکا به مردم و نیروهای مردمی در تأمین قدرت و امنیت بود.
اتفاقاتی که در چند سال اخیر در فلسطین رخداده باب جدیدی را از این تجربه باز کرده است. قدرتنمایی مقاومت فلسطین در غزه در برابر تجاوزات اخیر صهیونیستها و مقایسه آن با گفتمان سازشگرا برای تولید قدرت و امنیت شاهد دیگری بر این مدعاست که باید مستقل روی پای خود ایستاد. الگو مشخص است؛ هر جا ظرفیتهای بومی و خودی، مستقل از قدرتهای استعماگر و مستکبر محور تولید قدرت و امنیت قرار گرفتند، پیروزی در پیش است و هر جا مبنای تولید قدرت و امنیت، نه اعتماد به ظرفیت خودی که اعتماد به استعمارگران باشد، نتایج شبیه آن چیزی میشود که در دوران قاجار و پهلوی ایران ، یا در افغانستان و عراق و دیگر کشورها دیدیم.
وقایع این روزهای منطقه در شمال غرب ایران و روند عادیسازی بعضی کشورهای عرب منطقه با رژیم صهیونیستی، گویی قرار است برگهای دیگری به این الگو اضافه کند. بعضی کشورهای عربی که حالا با ترک افغانستان از سوی ارتش آمریکا، اعتماد خود به قول و قرارهای مقامات کاخ سفید را متزلزل میبینند، این مرتبه وارد قمار با صهیونیستها شدهاند تا زیر سایه آنها امن و امان برای خود بخرند. مشابه همین الگو در شمال غرب ایران هم در حال تکرار است. گویی دولتمردان منطقه هنوز بعد از یک قرن از تاریخ عبرت نگرفتهاند. استقلال از بیگانگان و اتکا به مردم است که قدرتآفرین و امنیتآفرین است.
این را تاریخ به ما میگوید: «ما باید به این توجّه کنیم که در منطقه خود ما، حضور ارتشهای بیگانه از جمله ارتش آمریکا مایه ویرانی و جنگافروزی است؛ همه باید سعی کنند که ارتشها را مستقل، متّکی به ملّتها و همافزای با ارتشهای دیگرِ همسایگان و دیگرِ ارتشهای منطقه قرار بدهند؛ صلاح این منطقه در این است. نگذاریم و نگذارند که ارتشهای بیگانه بهعنوان [تأمین] منافع ملّی خودشان -که هیچ ربطی به ملّت آنها ندارد- از هزارها فرسنگ راه بیایند و در این کشورها دخالت کنند، حضور نظامی پیدا کنند و در ارتشهای آنها دخالت کنند. ارتشهای خود این ملّتهای منطقه میتوانند این منطقه را اداره کنند؛ اجازه ندهید که دیگران وارد بشوند.» ۱۴۰۰/۷/۱۱